1.
شنبه 3 فروردین 92 / 9:45
صبح شنبه 3 فروردین است. با چمدان سنگین از کتاب و کارت پستال و پوستر و کولهام در راه ترمینال جنوب هستم. آسمان آبی و شهر خلوت و مهربان است. جابهجا لالههای رنگارنگ کاشتهاند. غافلگیر شدهام. چرا یادم نبود این موقع از سال باید انتظار دیدن لالههای شگفتانگیز را بکشم؟
انتظار داشتم ترمینال جنوب مثل همیشه شلوغ و درهم برهم باشد، اما نیست. بلیتم را گرفتهام و منتظرم تا برای سوار شدن صدایمان کنند. قرار است از ساعت 11 امروز تا 8 صبح فردا در اتوبوس باشم و به ایرانشهر برسم. بعد هم باید اتوبوسی برای رسیدن به درگس پیدا کنم. یک اشتیاقی درون دلم بالا و پایین میرود. اشتیاق دانستن اینکه قرار است این سفر چطور بگذرد.
2.
شنبه 3 فروردین 92 / 16:00
دارم درباره گاندو یا همان تمساح مردابی (تمساح پوزه کوتاه ایرانی) مقاله و مطلب میخوانم که سوادم برود ... “سفر گاندو – 1”
2500 سال پیش مردم یونان برای گرم کردن خانه هایشان چوب درختان را می سوزاندند. آنها این کار را تا آنجا ادامه دادند که در بخش های وسیعی از سرزمین شان، جنگل ها را از درخت تهی کردند و بعد برای گرم کردن خانه ها به سوزاندن باغ های زیتون رو آوردند. اینجا بود که حکومت آتن وارد عمل شد و دست اندازی به باغ های زیتون را به دلیل ارزشی که داشتند ممنوع اعلام کرد. برای یونانی ها زندگی در بهشتی آفتابگیر از همین زمان آغاز شد.
آنها کم کم خانه های خود را رو به جنوب ساختند تا آفتاب زمستانی بیشتر در آن نفوذ کند و خورشید بلند تابستانی کمتر به آن بتابد تا خنکی مورد نیازشان تامین شود. حفاری های اخیر در شهرهای یونان نشان می دهد که آنها چه طور از این زمان به بعد به فکر استفاده بهینه از نور خورشید افتادند و خانه هایشان ... “طرحی برای یک خانه ی سبز”