خوشمزهترین آلو زردهای زندگیام را خوردهام. خوشمزه و غمگین. آلوهایی شاید کمی بزرگتر از فندق. چرا این طور شدهاند؟ از بی آبی. کوچک ماندهاند و انگار که آلو زرد غلیظ شدهاند، انگار که قرص آلو!
این همه میروم اینور و آنور و این روستا به آن روستا و درباره برداشت بیرویه از آبهای زیرزمینی و عواقبش حرف میزنیم و … این همه وقت یک نمونه زندهاش در زادگاه پدری من جلوی چشمم بوده است و من حواسم نبود … چرا؟ از سر بیدقتی یا از سر همان گسستگی همیشگی دانش و واقعیت و مشکلمان در تعمیم دادن.
مادربزرگ با غصه میگوید که امسال تمام بار بادام درختهایش ریخته است از بیآبی. درختها انگار در یک مرحلهای از رشدشان متوقف شدهاند، آلو زردها، زردآلوها، آلبالوها، گیلاسها … نگاهشان که میکنی معلوم است چقدر تلاش کردهاند بر اساس سرشتشان جلو بروند، از پسش هم برآمدهاند، اما کج و کوله و نصفه و نیمه و … غمانگیز.
حتی من هم یادم میآید. بیست سال پیش اینجا و رونقش و جویهای پر از آب قناتش … و بعد زوال تدریجیاش. البته ماجرا از خیلی قبلتر شروع شده بوده است. تقاضای بیشتر، باغهای بیشتر، چاههای عمیق بیشتر و مکیدن آبهایی که به سختی زیر زمین ذخیره شدهاند. برداشت با سرعتی بیش از آنکه طبیعت قدرت جبرانش را دارد.
حالا اکثر باغهای این منطقه خشک هستند، به دست آوردن آب کاری سخت و پر هزینهای است، دیگر از آن رونق قدیم خبری نیست …
چقدر از این مثالها در این کشور داریم؟ چند جای دیگر آیندهای شبیه اینجا دارند؟
چرا فکر میکنیم این کشور هنوز ظرفیت آدمهای بیشتر و تقاضاهای بیشتر دارد؟
دستهبندی شده در: م.م یک معلم محیط زیست, مغز مشغولیها در سفر, مغزمشغولیهای سبز (محیطزیستی)