دعوت به حضور در جشن تیرگان
جشن تیرگان و مجموعه برنامههای روز ملی دماوند، به یکی از بزرگترین همایشهای محیط زیستی و مردمی بدل شده، و در عین حال نمایشی است از تعامل سازندهی مسوولان دولتی و مقامهای محلی با کنشگران غیردولتی.
جشن تیرگانی که در نزدیکترین جمعه به سیزدهم تیر در شهر رینه، در پای دماوند باشکوه برگزار میشود، چند هزار تن را به شکل مستقیم و شاید صدها هزار تن را از طریق رسانهها با پارهای مسایل محیط زیستی کوهستانها آشنا میکند.
امسال به خاطر همزمان شدن تیرماه با ماه رمضان، جشن بزرگ تیرگان در روز جمعه اول مرداد برگزار خواهد شد. حضور در این جشن برای همگان آزاد است.
کوهنوردان، تلاشگران عرصهی حفاظت از محیط زیست، و دوستداران فرهنگ ایرانی را به برگزاری جشن تیرگان در نقاط گوناگون کشور و یا اجرای صعودهایی با هدف جلب توجه همگان به اهمیت حفاظت از کوهها دعوت میکنیم.
دو هفته صعود با یاد گشایندگان مسیر ایران
در حدود ساعت 7:30 بامداد پنج شنبه 27 تیر 1392 آیدین بزرگی از جایی در نزدیکیهای قلهی 8047 متری برودپیک با تهران تماس گرفت و گفت که او و دو همراهش، پویا کیوان و مجتبی جراهی، دیگر نمیتوانند حرکت کنند و نیاز به کمک دارند؛ کمکی که ممکن نشد.
دو روز پیش از آن، خبر رسیده بود که تیم جوان سه نفره، با به پایان رساندن «مسیر ایران» بر رخ جنوب غربی برودپیک، به قله رسیده است. هزاران نفر منتظر بودند که این گروه کوچکِ مصمم به پایین برسد تا در شیرینی نخستین گشایش مسیر ایرانیان روی یک قلهی بلند سهیم شوند. اما، تا غروب شنبه که آخرین پیامهای آیدین با تلفن ماهوارهای به تهران رسید، و تا سه روز پس از آن (1 مرداد) که آخرین تلاشهای جستجو به پایان رسید، حتی محل دقیق آن سه کوهنورد، شناخته یا دیده نشد.
در سومین سالگرد این رویداد تکاندهنده، باشگاه کوهنوردان آرش اعضای خود و همچنین دیگر کوهنوردان را به اجرای برنامههایی با یاد و بزرگداشت سه پیشگام ایرانی گشایش مسیر در هیمالیا دعوت میکند. پیشنهاد میکنیم برنامههای کوهنوردی خود را در هفتهی پیش و پس از 27 تیر، با عکسهایی از آیدین، پویا، و مجتبی یا پارچهنوشتهایی که بازتابدهندهی یاد آنان باشد، اجرا کنید.
خاطرهی لبخندهای آن سه آذرخش، همچنان گرمابخش وجود ما است… .
تلاش نو برای فعالسازی گنجهی پشتیبان زیستبوم
شاید کار سنگین جمعآوری کمک مالی در زمستان 94، و یا سرخوشی حاصل از آزاد شدن محیطبانان دنا(!) بود که سبب شد در بیش از سه ماه نخست سال 95 در این فضا (تارنمای گنجهی پشتیبان زیستبوم) کاری صورت ندهیم، و گفتگوها و تبادل اطلاعاتمان فقط در گروه تلگرامی «پویش حیات» انجام شود. البته، در هیات امنای گنجه و همچنین در حلقهی دوستان نزدیکتر، گفتگوهای بسیار صورت گرفته و چند جلسه هم برگزار شده که موضوع آن تقویت این «نهاد نیکوکاری محیط زیستی» بوده است.
اینک در نظر داریم نشستی دوستانه را در حدود دو هفتهی دیگر برگزار کنیم و در آن ضمن ارایهی گزارشی از فعالیتهای محیط زیستی که با حمایت گنجه صورت گرفته، نظر دوستان را برای طرحهای پیشِ رو دریافت و به جمعآوری کمک مالی (یا گرفتن قول آن) برای اجرای طرحها اقدام کنیم.
لطفا خود و دوستانتان را برای حضور در آن نشست آماده کنید!
درخواست از سران سه قوه برای رسیدگی به موضوع محیطبانان
یادداشت مرا با این عنوان میتوانید در خبرآنلاین بخوانید.
دروغ در سدسازی، از زمان ناصرالدین شاه تا امروز
این مقاله، در مجلهی جهان سبز (ماهنامهی اختصاصی محیط زیست و توسعهی پایدار؛ تلفن: 88505055 -021) شمارهی 3و2، آذر و دی 94 چاپ شده است.
چندی پیش کتابی به دستم رسید با عنوان بندهای باستانی درهی درودزن(1). این کتاب، در برگیرندهی یک مقاله از دکتر ماری بی. نیکول آمریکایی و چند مقاله و یادداشت دیگر است دربارهی یک سد باستانی (به احتمال زیاد مربوط به دورهی هخامنشی) که به “سنگ دختران” معروف است و چند سازهی آبی کهن دیگر. کتاب به دست دکتر محمد جعفر ملکزاده ترجمه و گردآوری شده است. در این یادداشت، برداشتهایی را که با خواندن این کتاب داشته ام، طرح میکنم. در ضمن یادآور میشوم که در عنوان یادداشت، “دروغ” را نه فقط به معنای «سخن ناراست» بلکه در معنای گستردهتر و کهن آن: «آسیب، زیان، پیامد زیانبار رفتاری ارادی، انحراف از نظم طبیعی حاکم بر هستی…»(2) هم به کار برده ام.
هنگام ساختن سد نوین درودزن در سال 1345، سازهی سنگ دختران از سوی دانشگاه پهلوی و به دست گروهی به سرپرستی دکتر نیکول، به شکلی کم و بیش شتابزده مورد مطالعهی باستانشناسی قرار گرفت و به دست یک گروه از کارشناسان ایتالیایی، باز هم به شکلی شتابزده و با ابزار و وسایلی نه چندان مناسب، به دو هزار متر پایینتر منتقل شد تا هنگام آبگیری سد، این سازه به زیر آب نرود. مانند این کار، تا آن زمان در ایران انجام نشده بود و به هر حال جای خوشوقتی است که دستکم یک اثر از مجموعه اثرهایی که در ساختگاه سد شناخته شده بود و یا غرق شدند و برای همیشه ناشناخته ماندند، به نوعی نجات یافت. هزینهی عملیات نجاتبخشی را دانشگاه پهلوی و شرکت مهندسین مشاور طالقانی –دفتری (که پس از انقلاب، به “مهاب قدس” تغییر نام یافت) پرداختند (ص 8).
گردآورنده، در ابتدای کتاب میگوید که گروه نجاتبخشی اثر، کار خود را «در تنگنای زمانی و مالی… با ابزارهای ساده و ناکارآمد و در محاصرهی ماشین آلات ساختمانی سد درودزن و رفت و آمدهای شبانهروزی آن ها» انجام داده است (ص 8). در این شتابزدگی و بیقیدی،حریم اثری که به گفتهی نیکول در ایران تک است و در هیچ کجای کشور مشابه آن یافت نمیشود (ص 27) و بنا به نظر ملکزاده یک سازهی هیدرولیکی و مربوط به صنعت سدسازی است که نهتنها در ایران بلکه در جهان منحصر به فرد است و همانند آن به این شکل و این قدمت و به این سلامت در هیچ جای جهان یافت نشده (ص 81) مورد تعرض قرار گرفت. در واقع، اجراکنندهی سد که یک شرکت اسراییلی بوده (ص 137) نه تنها هزینهی عملیات را نپرداخت، بلکه بیاعتنایی شدیدی هم به کار نجاتبخشی داشته است. در نهایت هم بخش مهمی از محوطه که “میدان B” نامیده شده بود، در دریاچه ی سد غرق شد.
میدان B یک سد سنگ و ساروجی باستانی (مربوط به دورهی هخامنشی) با دهانه ی آبگیر در ساحل راست رودخانه بوده که در زمانهای پیشین “بند رامجرد” نامیده میشده و در چند سال آخر دوران ناصرالدین شاه “بند ناصری” خوانده میشد، زیرا در زمان او تعمیر کلی میشود. یک ستون سنگی کتیبهدار که در نزدیکی این سد یافت میشود، نشان میدهد که سد در دورهی اتابکان فارس (قرن ششم هجری قمری) و صفویان هم تعمیر شده بوده است (ص 8).
دروغ و چاپلوسی
در متن ستون سنگی کتیبهدار ناصرالدین شاهی دربارهی عملیاتی که در سال 1308 هجری قمری روی این سد یا بند انجام شده، به شیوهی بسیاری از کارگزاران دولتی یا پیمانکاران طرف قرارداد با دولت، دروغپردازیهایی به قصد بزرگنمایی کار به چشم میخورد؛ نخست این که در یک جا آمده است که «همت بر مرمت بند گماشته» اند و چند سطر پایینتر آمده که «بندی عظیم در مدتی اندک محکم بربسته [یعنی ساخته اند] و به صورت اولیه بازآورده و موسوم به سدّ ناصری نموده اند». به این ترتیب، دقیق معلوم نیست که کار، اصولا یک مرمت بوده یا ساخت؟ همچنین از لابلای گزافهگوییها در مدح شاه، صدراعظم او میرزا علی اصغر خان امینالسلطان، و سلطان اویس میرزا حاکم فارس، میتوان دریافت که سدسازان، فضا را شلوغ و آغشته به اغراق کرده اند تا حجم دقیق عملیات مشخص نشود و هزینهسازیهایشان را پوشش دهند. دوم این که به گفتهی ملکزاده، این که از زمان شکایت کشاورزان رامگرد به اویس میرزا تا اجازه گرفتن او از شاه و تامین پول و بسیج نیروی کار و آماده کردن سنگ و ساروج (که تهیهی آن بسیار وقتگیر است) و به پایان رساندن کار و حک سنگنوشته… کلا فقط یک سال به طول انجامیده، ناممکن به نظر میرسد و حتما برخلاف آنچه که در متن سنگنوشته آمده، بند عظیمی ساخته نشده بلکه فقط یک تعمیر غیراصولی انجام شده است. چنین بوده که بند رامگرد، پس از این مرمت چند ده سال بیشتر دوام نیاورده و از هم پاشیده شده است (ص254).
رجزخوانی سدسازان و پرعظمت دانستن سدهایی که با توجیه «تامین آب»(3) یا تولید برق بنا میشوند، و دروغپردازیها و مدیحهسراییهایی که ماهیت کار را پنهان میسازد، پس از دورهی ناصرالدین شاه هم ادامه یافته و برای مثال در زمان پهلوی دوم، ساخت یک سد بزرگ مانند سد دز آنقدر اسباب تفاخر میشود که نام محمدرضا شاه را بر آن میگذارند و به مدیران ساخت آن نشانِ مخصوص اهدا میکنند. این سد «با هدف، آبیاری هشتاد هزار هکتار به سود کشاورزان کوچک ساخته شد. [اما] درست نزدیک به پایان ساخت سد در اوایل دههی 1960، شاه و مشاورانش بر آن شدند که آب به شرکتهای کشت و تجارت خارجی برای تولید محصولات کشاورزی صادراتی به کار گرفته شود. نزدیک به هفده هزار کشاورز از زمینهای خود رانده شدند تا زمین آنان به شرکتهای میتسویی، چیس منهتان، بانک آمریکا، شل، کمپانی جان دیر، و شرکت توسعهی سرتاسری جهان واگذار شود»(4). به بیان دیگر، دروغی بزرگ گفته شد و با سرمایهی ملی، کاری به نفع بزرگسرمایهداران انجام پذیرفت.
دروغپردازی (به معنای ناراستگویی به اضافهی رفتار زیانبار اداری و انحراف از نظم طبیعت) در برنامههای سدسازی همچنان ادامه یافته است. میتوان از سد گتوند نام برد که بنا به اطلاعیهی سازمان حفاظت محیط زیست، کارفرمای آن (شرکت آب نیرو) «در زمان ارایهی اطلاعات پروژهی سد گتوند در بخش اطلاعات زمینشناسی هیچگونه اشارهای به وجود گنبد نمکی در محدودهی سد نکرده»(5) و بنا به گفتهی مدیر مطالعات آن سد، ظاهرا (و در کمال شگفتی) یکی از کارکردهایش «تنظیم شوری آب» رودخانهی کارون است(6) که هر دوی این موردها، دال بر انحراف از نظام طبیعت، پنهان کردن واقعیت به قصد بهرهبرداری اقتصادی، و رفتار زیانمند برای کشور است.
در خور توجه این که سد گتوند که پرهزینهترین سد کشور بوده است و بنا به گفتهی معاون اول رییس جمهور روحانی به یکی از عاملهای آلودهسازی کارون بدل شده و آبگیری آن بنا به گفتهی وزارت نیروی همین دولت، کار اشتباهی بوده(7)، همچنان از سوی دست اندر کاران ساخت آن مایهی «افتخار مهندسی کشور» قلمداد میشود(8). این گونه نان قرض دادنها به مهندسان همکار خود، شبیه به همان مدیحهسراییها و چاپلوسیهایی است که کتیبهنویسان ناصرالدین شاهی برای بزرگ جلوه دادن کار ناقص خود در مرمت بند رامگرد انجام داده اند.
باز هم دربارهی بند رامگرد و سد درودزن
اشاره شد که نجاتبخشی آثار تاریخی درهی درودزن، در هنگام ساخت سد درودزن (داریوش کبیر) به شکلی ناقص و شتابزده صورت گرفت. در جایجای کتاب مورد بحث به این نکته اشاره شده و برای مثال گفته شده که پول و وقت کافی برای کاوش آن محوطهی باستانی، برش و جابجایی اصولی “سنگ دختران”، و نصب درست و بهنگام آن اختصاص داده نشد (صص 79 و 137 و 139 و 141 و…). این بیتوجهیها یادآور بلاهایی است که سدهای دیگر هم چند دهه پس از ساخت سد درودزن بر سر میراثهای باارزش ملی آوردند (سدهای سیوند، کارون 3، گتوند، سیمره، و…). همچنین میتوان از توضیحهایی که مولف دربارهی وضع کنونی آثار تاریخیِ بهجامانده داده است، دریافت که ماجرای بیاعتنایی به میراث فرهنگی از سوی مسوولان ساخت و نگهداری سد درودزن همچنان ادامه دارد و اصلا موضوعی مربوط به گذشته نیست. از جمله در صفحهی 80 آمده که “میدان C” شامل چندین آبراهه که در پاییندست دریاچهی سد بوده و غرق نشده است «در دورهی ساخت سد و بعد از آن در معرض تخریب یا آسیب قرار داشته است. همچنان که ساختمانهای مسکونی کارکنان احداث سد که تا هماکنون [1391] پابرجاست تا چند متری آن گسترش داشته و سازه از آسیب ماشینآلات ساختمانی و فعالیتهای محوطهسازی در امان نبوده است» (ص 80). ناقص ماندن کاوشها، محدود به شناسایی و نجات آثار تاریخی نبوده بلکه شناسایی گیاهان منطقه هم نیمهکاره رها شد (ص 89) و چه بسا که گونههایی بر اثر آبگیری سد منقرض شده باشند.
در کتاب، به غرق شدن 12 روستا و زمینهای کشاورزی و مراتع آن بر اثر آبگیری سد اشاره شده (ص 212) و میتوان حدس زد که چه تبعات اجتماعی و زیستمحیطی سنگینی بر اثر این ماجرا بر منطقه تحمیل شده است. جابجا شدن روستاییان، سبب از میان رفتن خاطرههای جمعی، آسیب روانی شدید، بیکاری، و فشار بر محیط زیست منطقههای دیگر میشود.
در جریان بازدیدهایی که ملکزاده در اواخر دههی 80 و اوایل دههی 90 از منطقه داشته، پیوسته شاهد تخریب آثار تاریخی منطقه بر اثر گسترش بیرویهی کشاورزی، و تسطیح محوطههای باستانی با بولدوزر بوده است (صص 104، 107، 108، 110، 113، 214، 272، و…). یکی از اثرهای منفی سدسازی، ایجاد توهم فراوانی آب، و در نتیجهی آن توسعهی کشاورزی بیتوجه به لزوم صرفهجویی آب است؛ در پاییندست سد درودزن، حتی کشت برنج که محصولی بسیار آببر است بیشتر شده که هم موجب تخریب بقایای آثار باستانی گردیده (ص 224) و هم موجب افزایش مصرف آب.
چنین بوده که رود کُر و تالاب بختگان بر اثر ساخت سد درودزن به شدت آسیب دیدند، و در پی آن روستاهای دور و بر دریاچههای بختگان و طشک گرفتار عوارض شدید ناشی از خشک شدن این پهنههای آبی شدند(9). مدیران سد درودزن و دیگر مسوولان آب منطقه، برخلاف آنچه که در طرح اولیهی سد گفته شده بود، از تخصیص دستکم 15 درصد آورد رودخانه برای حفظ پایداری آن خودداری میکنند(10) (دروغی دیگر از سدسازان) و بدتر این که سد سیوند هم که با توجیه “مهار سیلاب ها” ساخته شد، خود به عاملی برای افزایش مصرف آب در جاهای دیگر و کمتر شدن آب ورودی به دریاچهی بختگان بدل شد(10) (باز هم دروغ و دروغ!).
پینوشت
1) نیکول، ماری بی. بندهای باستانی درهی درودزن، ترجمه: محمد جعفر ملکزاده، شیراز، انتشارات نوید شیراز، 1393
2) وکیلی، شروین. «دربارهی مفهوم دروغ در ایران باستان»، تارنمای سوشیانس، 24/7/1392
3) در واقع هیچ سدی نمیتواند آب “تامین” کند، و فقط ممکن است آب یک منطقه را به منطقهای دیگر برساند. در ادبیات سدسازان، به “تنظیم آب” هم اشاره میشود که منظور ذخیره کردن بارشها و سیلابها برای استفاده در فصل خشک است. اما، مدافعان سد نمیگویند که بخش بزرگی از بارشهای زمستانی و بهاری یا سیلابها، به طور طبیعی در آبخوانها (سفرههای زیرزمینی) ذخیره میشود که برای سرزمین خشکی مانند ایران، بهتر از ذخیرهسازی آب بر روی زمین است. همچنین نمیگویند که سیلها تامینکنندهی آب تالابها و مصبها هستند که خود نقش بزرگی در تامین زندگی کشاورزان و ماهیگیران و دامپروران دارد.
4) مک کالی، پاتریک. رودهای خاموش، برگردان: فاطمه ظفرنژاد، انتشارات دانشگاه تهران، 1386، ص 225
5) خبرآنلاین 29/3/1394
6) داریوش محجوب مدیر وقت مطالعات سد گتوند، در گفتگو با مجلهی زندگی سبز (شمارهی 1، اسفند 93، ص 19) به طور ضمنی اعتراف کرده است که شوری آب کارون در محل سد مسجد سلیمان و شهر گتوند، پیش از آبگیری سد گتوند در مقاطع زمانی گوناگون بین 500 تا بیشینهی 1000 بوده اما پس از آبگیری گتوند به 1200 تا 1500 واحد رسیده است. سپس افزوده است که: «ما با امکاناتی که در این سد تعبیه کرده ایم، میتوانیم شوری آب را با توجه به نیازهای پاییندست تنظیم کنیم». از این کارشناس ارجمند باید پرسید که از کی پایین دست رودخانهی کارون (یا هر رودخانهی دیگر جهان) به آب شور نیاز پیدا کرده که این بزرگواران زحمت تنظیم شوری مورد نیاز آن را تقبل کرده اند؟!
7) نظرنیوز، 6/7/1394
8) برای مثال، داریوش محجوب در “همایش علمی بررسی تبعات زیست محیطی- اجتماعی سد گتوند و راهکارهای مقابله با آن” در عین این که گفته است « ما مشکل و سهم خود را در کارون و مشکلاتی که برای کیفیت آب ایجاد می شود، میپذیریم» همچنین اظهار داشته که سد گتوند یک افتخار مهندسی کشور است (خدمت نیوز، 31/2/1394)
9) نگاه کنید به: حامد خیراندیش و ایمان دمیری، ۱۳۹۲، ارزیابی اثرات زیست محیطی احداث سد درودزن بر خشک شدن تالابهای بختگان و طشک در استان فارس، اولین همایش ملی الکترونیکی کشاورزی و منابع طبیعی پایدار، تهران، موسسهی آموزش عالی مهر اروند، گروه ترویجی دوستداران محیط زیست، http://www.civilica.com/Paper-NACONF01-NACONF01_0797.html
10) خبرگزاری مهر 18/8/1394
خیریهی محیط زیستی، ممکن است!
در این یکی دو هفته که با دوستان دربارهی فعال کردن “گنجهی پشتیبان زیستبوم” که صندوقی است برای کمک به فعالان محیط زیست گفتگو داشته ایم، چند تایی از آنان را بر این عقیده یافتیم که این کار بسیار سخت است و از عهدهی ما خارج. اما، هربار گفته ایم که گذشته از تجربههای موفق جهانی، مگر در همین ایران نیست که شمار مدرسههایی که به دست نیکوکاران مدرسه ساز ساخته میشود، از شمار مدرسههایی که دولت میسازد، بیشتر است؟! مگر نه آن که بیشتر بیمارستانهای شهری مانند دزفول را نیکوکاران ساخته اند؟! و مگر نه آن که مجهزترین و بزرگ ترین بیمارستان خاورمیانه برای کودکان سرطانی به همت یک زن در همین تهران ساخته شد؟!
البته که کار سختی است! آیا جز این است که جلوگیری از تخریب و آلوده سازی محیط زیست هم کار بسیار سختی است؟ اما آیا باید ناامید شد؟!
میتوانیم دهها هزار تن شویم که هر یک، کمکهای کوچک منظمی به این گنجه داشته باشیم تا از رهگذر آن، مرهمی بر زخم یک محیطبان بگذاریم؛ گوشهای از طبیعت را نجات دهیم؛ یا از یک طرح محیط زیستی پشتیبانی کنیم.
شماره حساب 7- 2092253- 800 بانک پارسیان، شعبهی بیمارستان پارسیان (تهران- کد: 1070)
شمارهی شبا: IR330540107080002092253007
کارت عابر بانک: 6221061104822269
جای خالی اینانلو…
نه! ما مردمی مرده پرست نیستیم؛ ملت ما انسانهایی هستند اهل مصالحه، مدارا، و بخشش که بهویژه مرگ را که حقیقتی است تاملبرانگیز، فرصتی میدانند برای یادکرد از نیکوییهای شخص از دست رفته، و خطاپوشی. درست هم همین است، چرا که همهی ما کوتاهیها و لغزشهایی داشته و داریم و اگر قرار باشد که بر این چیزها انگشت بگذاریم، در شهر باید هر آن که هست، گیرند.
چند تن را میشناسید که میلیونها ایرانی با شنیدن نام او، طبیعت و طبیعتگردی را فرایاد آورند؟! چند تن را میشناسید که توانسته باشند با صدایی گیرا (که طنینی سخت مردانه و دلنشین داشت) توجه هزاران بیننده و شنونده را به محیط زیست جلب کنند؟! چند تن را میشناسید که توانسته باشند در زمانی به درازای چهل سال، به کم و بیش، از ارزشهای طبیعت و زیستمندان گفته و نوشته باشند و این ارزشها را مستند کرده باشند؟! من که در ایران از این گونه انسانها، کمتر از انگشتان دست میشناسم… و اینانلو یکی از آنان بود.
ما، در ایران بحران شخصیت محیطزیستی داریم؛ کمیاب اند شخصیتهایی که به نوعی مرجع و معروف، یا برجسته و مورد اعتنا، یا اثرگذار و مردمپسند باشد. ممکن است که ما پژوهشگر، یا متخصص، یا کارشناس رسمی و مدرکدار محیط زیستی به تعداد زیاد داشته باشیم، اما از انسانهایی که در حرکت اجتماعی به سود محیط زیست موثر بوده باشند، بس کم داریم… و اینانلو یکی از این شخصیتها بود.
ما، در ایران بحران جسارت محیط زیستی داریم؛ یعنی کم داریم کارشناسان و استادانی که نترسند با مردم عادی و در نشستهای همگانی (نه در سمینارها و کنفرانسهای علمی) رفت و آمد کنند و بی سخنپردازیهای پیچیده، از ستمی که بر محیط زیست میرود بگویند، و نهراسند که با نوآمدگان دهان به دهان شوند. ما، کم داریم آدمهایی که از میهن خود (شاید به گزاف، اما عاشقانه) با عنوان «جهانی در یک مرز» سخن گفته باشند و خاکخوردهی بیابان و جنگل آن باشند، نه تماشاگرانی با کت و شلوارهای شهری و کفشهای ورنی. کم داشته ایم انسان های بزرگی که نه با طمطراق بلکه به هیات آدمهای کوچه و بازار و به زبان ایشان، شکوه طبیعت را به تصویر کشیده باشد… و اینانلو یکی از این گونه بود.
نمیدانم چه کسی جای خالی اینانلو را پر خواهد کرد؟!
اینها را گفتم نه برای آن که موافق چشمپوشی از هر اشتباهی باشم که فرد از جهانرفته داشته است، بلکه در این روز خاص که چشمان آن مرد به روی ماهتاب بسته شده است، از اینرو به این نکته اشاره دارم که کارنامهی محمدعلی اینانلو در مجموع سودمند به حال محیط زیست کشورمان بوده و بیتردید میتوان او را در زمرهی سرمایههای میهنیمان در امر محیط زیست دانست. در عین حال، این مرگ نامنتظر را تلنگر دیگری می دانم یادآور این که باید در نقدها و سرزنش کردنهایمان منصفتر باشیم، و انسانها را “یکجا” داوری نکنیم، و گاه قانون هستی را به سخن فردوسی بزرگ به خویش یادآور شویم که: یکایک به نوبت همه بگذریم / سزد گر جهان را به بد نسپریم.
گامهای کوچک و کارهای بزرگ
کمکهای کوچک میتواند دستاوردهای بزرگ در پی داشته باشد. تجربه نشان داده است که کمکهای مالی کوچک، در سازمانهای داوطلب و مردمنهاد بسیار موثر است، چرا که در این سازمانها هزینههایی مانند دستمزد و ماموریت وجود ندارد یا بسیار کم است. از این گذشته، در سازمانهای مردمی، تشریفات و ریخت و پاش نیز به چشم نمیخورد.
گنجهی پشتیبان زیستبوم، با علم به این قضیه و با کمک گرفتن از شیوهی سازمانهای جهانی مانند صلح سبز (که فقط متکی به کمکهای کوچک مردمی است) یا محک (موسسهی کمک به کودکان سرطانی) که در ایران بسیار موفق عمل کرده است، قصد دارد بنیادی برای کمک به مدافعان محیط زیست پی بریزد.
امروز، مسالهی مهم پیش روی ما، کمک به دو محیطبان منطقهی کوهستانی و ذخیرهگاه بیوسفر دنا است. این دو محیطبان، به علت ناتوانی در پرداخت دیه (که در پی درگیری در حین ماموریت، به آن محکوم شده اند) چند سال است که در زندان به سر میبرند.
هممیهنان خود را که میدانیم به این آب و خاک و حافظان آن عشق میورزند، به کمک مالی به این صندوق فرا میخوانیم.
۱- از طریق شماره حساب ۷-۲۰۹۲۲۵۳-۸۰۰ نزد بانک پارسیان، شعبهی بیمارستان پارسیان (کد شعبه: ۱۰۷۰)
۲- از طریق شمارهی شبا: ۳۳۰۵۴۰۱۰۷۰۸۰۰۰۲۰۹۲۲۵۳۰۰۷ IR
۳- از طریق کارت: ۶۲۲۱۰۶۱۱۰۴۸۲۲۲۶۹ (به وسیلهی عابر بانک)
هیات امنا:
بهمن ایزدی، رییس هیات مدیرهی کانون سبز فارس
عباس ثابتیان، رییس هیات مدیرهی انجمن کوهنوردان ایران
عباس محمدی، مدیر گروه دیدهبان کوهستان
محیطبانان را دریابیم، گنجه را معرفی کنیم
گنجهی پشتیبان زیستبوم
یک خیریهی محیط زیستی
مشارکت در کارهای نیک و راهاندازی موسسههای خیریه در ایران، تاریخی دراز و پربار دارد. نمونههای درخشانی از این گونه کارها را میتوان در کمک به افراد نیازمند، از کار افتادگان، بیماران، و همچنین در مدرسهسازی، بیمارستانسازی، و جز اینها دید. پارهای از نهادهای پدیدآمده برای انجام این کارها، به سازمانهای مردمنهاد بسیار موثر در فضای عمومی جامعه بدل شده اند.
اما نبود سازمانهای مردمنهاد خیریه برای کمک به امور مربوط به محیط زیست در کشور احساس میشود، گو این که در این مورد هم در سالهای گذشته فعالیتهای پراکندهی گوناگونی انجام گرفته است. از حدود دو سال پیش، شماری از کنشگران محیط زیست تصمیم گرفتند که یک سازمان غیردولتی با هدف حمایت مالی از محیطبانان، جنگلبانان، قرقبانان، و دیگر اشخاص مدافع طبیعت کشور، همچنین برای حمایت از طرحهای محیط زیستی تاسیس کنند و عنوان “گنجهی پشتیبان زیستبوم” را برای آن برگزیدند. این نهاد در سالهای 92 و 93 فعالیت چندانی نداشت، اما اندک مبلغی جمعآوری کرد و یکی دو مورد کمک کوچک هم اعطا کرد.
در دور جدید فعالیت که از آذر ماه 1394 آغاز شده، گنجه به عنوان یک موسسهی غیردولتی و غیرتجاری، ثبت رسمی شده و در نظر دارد با جلب همکاری و کمک طبیعتدوستان، به شکلی جدیتر در راستای حمایت از محیط زیست کشور گام بردارد.
هدفهای گنجه
* حمایت مادی و معنوی از حافظان طبیعت؛ شامل محیطبانان، محیطیاران، جنگلبانان، قرقبانان و دیگر افرادی که در راه پاسداری از طبیعت میکوشند، برای جبران هزینههای درمان، پرداخت دیه، کمک معیشت، و مانند آن
* برگزاری همایشها و کارگاههای آموزشی و ترویجی، کمک به ساخت فیلم، و کمک به انتشار کتاب و نشریه و دیگر اطلاعات
* خرید علوفه و دیگر مواد غذایی مورد نیاز جاندارانی که در شرایط خاص و موقعیت خطرناک قرار گرفته و ممکن است بدون کمک انسانی نابود شوند. همچنین تأمین هزینههای مداوای حیات وحش آسیب دیده، خرید و رهاسازی گونههای در اسارت، تکثیر و یا پرورش گونههای در معرض خطر انقراض، خرید مکانهایی برای نگهداری گونهها، و دیگر موارد حمایت از حیات وحش
* اهدای جایزه و مشوقهای مالی و معنوی به افراد یا گروههایی که در حوزهی حراست از منابع طبیعی و محیط زیست به فعالیتهای داوطلبانه و روشنگرانه میپردازند.
* حمایت از هرگونه طرح مرتبط با هدفهای موسسه.
ساختار
سیاستهای کلی گنجه را یک هیات امنا که در مجمعی متشکل از مشارککنندگان در فعالیتهای آن انتخاب میشوند، تعیین میکند. این مجمع، هر سه سال یک بار برگزار میشود. گنجه دارای یک هیات مدیره نیز هست که انجام امور جاری را برعهده دارد. هیات امنا هیچگونه دریافتی بابت خدمات خود نخواهد داشت. دریافتها و پرداختهای گنجه به صورتی شفاف ثبت و اعلام میشود، و دفترهای مالی مربوط به آن در دسترس همگان خواهد بود.
هیات امنای کنونی، شامل افراد زیر است:
محمد حسین ایزدی، رییس هیات مدیرهی کانون سبز فارس
عباس ثابتیان، رییس هیات مدیرهی انجمن کوهنوردان ایران
عباس محمدی، مدیر گروه دیدهبان کوهستان
نشانی
تهران- خیابان انقلاب، جنب لالهزار، شمارهی 590، واحد 12، کد پستی: 1145774454
تلفن: 66712243 – 021 نمابر: 66712421 – 021
iranganjeh@gmail.com
هوای آلوده به سیاست
عباس محمدی- خبرآنلاین
نیازی به اعلام هشدار سازمانهای عریض و طویل و هزینهبری مانند شرکت کنترل کیفیت هوا و سازمان هواشناسی نیست تا بدانیم که هوای تهران و چندین شهر بزرگ دیگر، و البته شهرهای کوچکتری مانند عسلویه، آغشته به سمهای مرگآور است؛ بدخوابیهای شبانه، سنگینی سرهامان به هنگام برخاستن از خواب، خاکستری بودن آسمان، سوزش چشم و گلوهامان، سرفهها و گرفتگی سینهها، و شنیدن خبر مرگهای ناگهانی یا بستری شدن دوستان و آشنایان… گویای همه چیز است.
در این میان که ما بیمار میشویم و هزار هزار میمیریم، مدیرانی که خود را “خدوم” و “مسوول” میخوانند، این هوای آلوده را «آب گلآلودی» یافته اند که «در آن میتوان ماهی گرفت»! روزنامهی شهرداری تهران در صفحهی اول خود (1/10/94) تیتر میزند: «گزارش هزاران مرگ تدریجی»، و روزنامهی دولتی ایران تیتر می زند که: «اقدامات شهرداران جهان برای مهار آلودگی هوا» (5/10/94). شهرداری، دولت را مقصر میداند و دولت، شهرداری را، و هر جناح قصد دارد در آستانهی انتخابات مجلس نقطه ضعفی از حریف بگیرد.
واقعیت اما، این است که شهرداری تهران بزرگراه میسازد و خودروهای شخصی را به آمدن به میان شهر دعوت میکند؛ و دولت در این وانفسای بیپولی، یک میلیارد دلار اعتبار برای خرید خودروی شخصی تصویب میکند تا مدیران کارخانههایی که باید جمع کنند و بروند دنبال کاری دیگر، باز هم بر سر کار بمانند و اعلام ضرر و زیان کنند؛ مردم به زیر بار ربا و اقساط بروند تا مثلا «بازار تقاضا تحریک شود»! شهرداری برای ریخت و پاشهای بیشمارش (از بزرگراه سازی تا تعوض مکرر موزاییک پیادهروها، از نصب هر روزهی بنرهای رنگ به رنگ تا چراغانی درختان شهر…) نیاز به پول دارد و این پول را با فروش فضای زیستی شهر و بستن راه ورود هوا از کوهستان یا غرب شهر فراهم میکند. دولت هم میخواهد آبروداری کند و دو سه تا کارخانهی سمساز را که به اشتباه خودروساز نامیده شده اند، و یا دو سه شرکت سرهم بندی کنندهی موتورسیکلت را که فریبکارانه شرکت تولیدی خوانده میشوند… سر پا نگاه دارد.
تجربهی کاستن از آلودگی مرگبار شهرها، در جهان وجود دارد. راههای کمهزینهای هم برای این کار شناخته شده است؛ در راس این راهکارها، ایجاد محدودیت برای شدآمد خودروها و موتورسیکلتهای شخصی است. در شهرهای بزرگ نباید بزرگراه ساخته شود؛ محدودهی “طرح ترافیک” باید بزرگتر و شامل موتورسیکلتها هم بشود؛ روزهای تردد زوج و فرد باید همیشگی شود؛ ساعت کار تعمیرگاهها وفروشگاهها (که تا نیمه شب باز هستند) محدود شود؛ و در زمستانها تعطیلیهای سازمانیافته (مثلا شنبهها یا پنجشنبهها) برای ادارهها و مراکز آموزشی و اصناف، ضمن برقرار بودن طرح ترافیک، اجباری شود تا شهر بتواند خودپالایی کند. با محدود شدن رفت و آمد خودروها و موتورسیکلتهای شخصی، کارایی همین اتوبوسها و تاکسیهای موجود به شدت افزایش خواهد یافت و همه هم به سر کارهایشان خواهند رسید.
آقایان مدیران عزیز، شاید شما در اتاقهایی مجهز به دستگاههای پیشرفتهی تصفیهی هوا زندگی میکنید(؟) اما ما چنین امکانی نداریم و میخواهیم بیهراس نفس بکشیم!
آخرین دیدگاهها