من هیچ نیستم…

ستارگان تحسین ویژه ای را در ما بر می انگیزند اگر چه آنها ستاره هستند ولی قابل دسترس نیستند؛اما طبیعت تاثیری آشنا بر ما دارد هر گاه که ذهن خود را پذیرای آن کنیم؛طبیعت هرگز لباسی پیش پا افتاده نمی پوشد و حکیم ترین انسان نه می تواند اسرار آن را کشف کند و نه کنجکاویش را پس از مشاهده کمالات آن از دست می دهد.

طبیعت هرگز تبدیل به یک اسباب بازی برای انسان عاقل نمی شود.گلها،حیوانات و کوهها شفاف ترین بازتاب حکمت خود انسانند هنگامیکه روان ساده اش در کودکی به شوق میاید.حقیقتاً،معدود انسانهای بالغی قادر به دیدن طبیعت هستند؛ اکثر آدمها خورشید را نمی بینند؛حداقل دیدن آنها بسیار سطحی است.

خورشید چشمان انسانهای بالغ را روشن می کند، ولی به چشمان و قلوب کودکان می تابد و گرما می بخشد.عاشق طبیعت کسی است که ادراک درون و برونش هنوز حقیقتاً با یکدیگر هماهنگ هستند، کسی که روح کودکی را با بلوغ از دست نداده است؛ کنش و واکنش او با آسمان و زمین بخشی از غذای هر روزه اوست.

…و من ایستاده ام بر این زمین برهنه، این هوای پر از سعادت تا پر کشم در این فضای لایتناهی آنگاه که خویشتن پرستی ناپدید می شود و من به دو چشم شفاف تبدیل می شوم؛ من هیچ نیستم؛ من همه چیز را می بینم؛ سیل بودن و هستی از میان من می گذرد و مرا در بر می گیرد: من ذره ای از خدا هستم.

بازگرادنی آزاد از بخشی از رساله “طبیعت”، رالف والدو امرسون، فیلسوف و نویسنده آمریکایی ، ۱۸۳۶