نمایشگاه عکسهای کممانند اسماعیل کشتکار، کوهنورد و طبیعتپیمای اهل سپیدان (استان فارس)، تا 29 آبان در همدان برقرار است.
علاقمندان میتوانند صبحها از ساعت 9 تا 12 و بعداز ظهرها از 15 تا 18 از این نمایشگاه بازدید کنند.
نشانی: همدان- جنب شهرداری مرکزی، طبقهی زیرین ساختمان آبادگران، نگارخانهی نگاه نو
گزارش مصوری از مراسم افتتاحیهی نمایشگاه را میتوانید در وبلاگ آقای اخضری ببینید.
متن سخنرانی من هم در مراسم، به شرح زیر است که البته در آن سالن، فقط به بخشهایی از آن پرداختم.
چشم خیالباز کشتکار
به بهانهی نمایشگاه عکس اسماعیل کشتکار؛ همدان- مهر ماه 1393
عارف سادهزیست همدانی، بابا طاهر، خوب حال ما کوهنوردان طبیعتدوست خیالپرداز را وصف کرده است: ز دست دیده و دل هر دو فریاد/ که هرچه دیده ببیند، دل کند یاد/ بسازُم خنجری تیغش ز فولاد/ زنُم بر دیده تا دل گردد آزاد. هنگامی که عکسی از کوهها و سنگها میبینیم، هوس در آغوش گرفتن آنها یا رفتن در آغوششان را میکنیم. عکس، بهویژه اگر با چیرهدستی خیالبافانه گرفته شده باشد، تاثیر بس گیرا تر و مدهوشکنندهای بر این روانهای سرگشته و کامجو دارد. عکسهای مجموعهی “تندیس خیال” چنین اند؛ شوق در بر گرفتن و لذت نظربازی را بر میانگیزند. گویا اسماعیل کشتکار، و نه حافظ، است که میسراید: بیا که پردهی گلریز هفتخانهی چشم/ کشیدهایم به تحریر کارگاه خیال(1).
با نگاه به مجموعه عکس و شعر “تندیس خیال” تعبیر کلک خیالانگیز که خواجهی شیراز در مورد سرودههای خود به کار برده در نظر میآید؛ کشتکار در عکسهایش، صحنهپردازیهای خیالانگیز را با عکسبرداری و با ابزار دوربین آفریده و البته شعر را هم در کنار عکس برای گسترش و تفسیر موضوع چاشنی کرده است. ما، در ادب پرغنای پارسی سخنوری اعجازگونه و تصویرپردازیهای خیرهکننده با واژگان را داشتهایم. برای نمونه به این بیت از فردوسی، معمار زبان فارسی، توجه کنید که از زبان سام در وصف کوهی میگوید که آن پدر اشتباهکار، فرزندش زال را در آن رها کرده: یکی کوه دیدم سر اندر سحاب/ سپهر است گفتی ز خارا بر آب. تشبیه کوه که یک پدیدهی زمینی است، به سپهر (آسمان) و ترسیم آن جسم سنگین خارایی بر روی آب، نگاه به پدیدههای عادی است از زاویهای متفاوت یا به بیان دیگر، نگریستن است بر خلافآمد عادت که اهل دل مانند حافظ، از آن کسب جمعیت میکردهاند.
کشتکار، در این مجموعه با عکسهایی از طبیعت واقعی، مرتبهی عکاسی را به تصویرپردازی و سخنوری رسانده است. او هم مانند بابا طاهر با خیال خط و خال، جویای جمال یار بوده و در تاریکی (در غیبت زیبایی) آن را میجوید و مییابد: به دل نقش خیالت در شب تار/ خیال خط و خالت در شب تار/ مژه کردم به گرد دیده پرچین/ که تا وینم جمالت در شب تار. شاید هم در کار خودش، سخن سهراب سپهری را سرمشق گرفته و با “شستن چشمها” جور دیگری دیده است. میتوان گفت که این جور دیگر دیدن، همان نگریستن با چشم دل و یافتن “آن” است که سخنگوی وجدان تاریخی ایرانی در شرحش گفته: دلبر آن نیست که مویی و میانی دارد/ بندهی طلعت آن باش که آنی دارد. این عکسها کالبدبخشی به ژرفانگری است و ما را که بیشتر مواقع بیاعتنا و سادهنگرانه از کنار پدیدههای طبیعی میگذریم، گویا به چشم دل مجهز میکند.
خیال، نقشی فرازمند در فرهنگ ایرانی داشته به گونهای که میتوان گفت بیخوابیهای ناشی از فراق و خیالپردازیهای حاصل از آن (که برای مثال سعدی از آن میگوید: جزای آن که نگفتیم شکر روز وصال/ شب فراق نخفتیم لاجرم ز خیال) فقط بخشی از کارکرد خیال بوده (و البته، در جهانبینی حافظ که چندان قایل به مجازات نیست، شبزندهداری یک پیامد از وضعیت هجران است و نه عقوبت ناشکری: سایه افکنده حالیا شب هجر/ تا چه بازند شبرُوان خیال). اما مهمتر این است که عنصر اصلیِ پارهای از شاخههای فرهنگ ایرانی مانند عرفان و شعر، خیال بوده است. در ادب پارسی، خیال عهدهدار بیان خواستهای سرکوبشدهی انسان و آمال دستنیافتنی او است: اگرچه موی میانت به چون منی نرسد/ خوش است خاطرم از فکر آن خیال دقیق. ایرانیِ در حسرت یار مانده که بسیاری از سادهترین خوشیها هم بر او حرام گشته، در برابر واقعیتهای خشن و آشتیناپذیر روزگار، درمانده و خسته، تلخی ناکامیها را چاره در شیرینی تخیل یافته است: مکن بیدار از این خوابم خدا را/ که دارم خلوتی خوش با خیالش. این ماجرا به دورههایی که این سرزمین با هجومهای سهمگین مغولی و کشتارهای هراسانگیز دیگر روبرو بوده محدود نمیشود؛ در همین زمانه هم برای مثال، هوشنگ ابتهاج یار خود را در جهان خیال، چونان نیلوفری بر تالاب چشمان خیس خود میبیند: به خواب رفتم و نیلوفری بر آب شکفت/ خیال روی تو نقشی بر آب زد.
به نظرم کشتکار هم خیالهای عاشقانهی بسیار در سر دارد که با نگاهی خیالباز به پیرامون مینگرد. در مجموعهی تندیس خیال، البته نه آن که نقش بر آب زده باشد، اما نقشسنگهایش هم چنان است که کم از نقش خیالی بر آب ندارد؛ با یک چرخش نگاه از این سنگها، تصویری که عکاس در ذهن داشته چونان تصویری که یک رویا بر ابر آسمان میزند و لحظهای بعد محو میشود، بر باد میرود. نه آیا این، اشارتی است بر گذرا بودن روزگار که تا حد مجازی بودن ناپایدار مینماید؟! و البته، آرامبخش دل پردرد انسان ایرانی و سختیدیده، همین دلخوشی به مجازی بودن جهان است که شاعر حرماندیده و زندانکشیدهی ما مسعود سعد سلمان به آن اشاره دارد: ای تن جزع مکن که مجازی است این جهان/ وی دل غمین مباش که سپنجی است این سرای.
خیال و وهم، آن کنج خلوتی بوده است که انسان عاشق در آن با معشوق یا معشوقه به مغازله و راز و نیاز میپردازد. نقطهای که در آن میتوان بی مزاحمت کژاندیشان و کژرفتاران، و بی گزند داروغهها و گزمهها مست شد: میکشیم از قدح لاله شرابی موهوم/ چشم بد دور که بی مطرب و می مدهوشیم، یا با یار خلوت کرد: شاهنشین چشم من تکیهگه خیال توست/ جای دعاست شاه من، بی تو مباد جای تو.
در ایران، واقعیت این است که سرزمین چندان سادهگیر بر زیستمندانش نیست. کمبود بارش، شدت آفتاب، و دگرگونیهای سخت دما و باد، نمیگذارد که در بیشتر پهنههای طبیعیمان با انبوه گیاه و جانداران دیگر روبرو شویم، و نمیتوانیم دانهای بپاشیم یا درختی بنشانیم و بی بیم از کمآبی یا سرمازدگی یا توفان شن و دیگر بلاها، به انتظار بنشینیم تا کشتمان به بار بنشیند. اگر هم روزی فراهم شود و پس از آن بخواهیم از زیباییهای طبیعی مانند گل و پروانه و پرنده بهرهمند شویم، آنها را نه به فراوانی بلکه بهسختی و غالبا به صورت گذرا در گوشه و کنار میتوانیم یافت. اینجا است که لازم میآید شخص برای در بر گرفتن گل به خیال پناه برد. و چنین بوده که هنرمند ایرانی، گل را به شکل تجریدی بر پهنهی قالی یا اگر توان گستردن فرش را نداشته، بر سفرهی دستبافت نان یا حتی بر تسمهی گلیمباف مالبند، و البته در شعرهای نازکاندیشانه و خیالانگیز، جسته است. در این میان، محرومیتهامان سبب شده که قدر زیباییها را بهتر بدانیم، چنان که یک خال روی دوست در همهی عمر و حتی پس از مرگ، برای عطرآگین ساختن وجودمان بس بوده است؛ کجای جهان میتوان چنین سرگشتگی عاشقانهای را در پی دیدن یک خال که در نقطهای درست نشسته (یا چنین تصور میشود) دید: خیال خال تو با خود به خاک خواهم برد/ که تا ز خال تو خاکم شود عبیرآمیز.
زیباییجویی در سنگ بیابان یا در ستونی از خاک در شورهزار یا در شاخهای خشکیده در باغ بلادیده، از همین جنس است. ایرانی عاشقی مانند کشتکار، نه غرقه در نعمت یا در دل فراوانیها، که در کمبود و نبود، با چشمانی تلاشگر گاه حتی اگر زیبایی را نیابد، آن را به طبیعتِ سخت سرزمین پدری وام میدهد! این، یک جور زیبایی درونیشده است، یافتن هماهنگیها است در دل خویش، نگاه بیدلانه است به اجزای هستی، و به زبان زیستشناسان، سازگاری است با طبیعت زیستگاه و پدیدآوری نبوغ زیستمندانه از دل هیچ… و به زبان عرفان ایرانی، ساختن با کم و کاستیها است که طالب آملی (یا بابا طاهر همدانی؟) آن را چنین بیان میکند: دل عاشق به پیغامی بسازد/ خمارآلوده با جامی بسازد/ مرا کیفیت چشم تو کافی است/ ریاضتکش به بادامی بسازد/ قتاعت بیش از آن نبود که عمری/ به جامی، دُردیآشامی بسازد.
برای کشتکار، همه جای طبیعت، حتی بیابانی تفتیده یا سنگی بیمقدار یا کندهای آتشگرفته میتواند گلشنی باشد برای گلگشت، چرا که او به بینش لازم تجهیز شده است: بدان صحیفهی عارض که شد گلشن چشم/ بدان حدیقهی بینش که شد مقام خیال. او بر سنگی بادزده که نیمرخ آدمی را میماند، در کنارهی داغ بندرعباس ، طرحی از قلب مییابد و آن را نشان دلتنگی زمین از انسان میبیند. باز، نقش دل را در کنارهی دریا میبیند که «عاشق شده است زار به امواج ساحلی». او با دیدن شاخههای خشک درختی که از نرمای بادهای دلانگیز فقط اعوجاجی منجمد را به یادگار دارد، خیال باغ و نغمه سرایی پرنده را به یاد میآورد. یا خیاموار، شاخه ی خشک را چنان میبیند که در تلاش برای نوشیدن آبی از کوزهی طبیعتساخت است. کشتکار، روح خاک و سنگ را دریافته و زنده بودن این اجزای طبیعت را در قابهای خیالانگیز فراروی ما گذارده است.
ما، در کنار رود نیل و دریای خوارزم و جنگل بارانی نبودهایم؛ آب باریک رکنآباد را ارج مینهیم و به یاری می ناب خیالپردازی میکنیم، و میسراییم: بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت/ کنار آب رکنآباد و گلگشت مصلا را. بعید میدانم که باریکبینی کشتکار در دیدن نقش مرغ در سنگ زمخت یا پروانهای ظریف در شورهزار یا گُل گِلی در «داس و هراس باد»، بی بادهنوشی از قرابهی عرفان ایرانی ممکن بوده باشد. او پای بر سرزمین بلاکشیده و پرحرمان و خیالساز ایران دارد و دست بر دوربین جهان پرتنعم غرب. در این سرزمین، در غیاب نعمتهایی چون رخ بیحجاب و گل و سبزهی فراوان، خیالپردازی نه فقط برای زیباسازی داستان و خلق صحنههای دراماتیک، بلکه برای یک زیستن ساده هم شرط لازم بوده است.
وجه دیگری از کارهای کشتکار، گذشته از عاشقی بر طبیعت، دلنگرانی زیستمحیطی او است. در عکسهای او، و در سرودهها و نوشتههایش، اندیشههای انسانی را میبینیم که طبیعتدوستیاش محدود به ستایش آن نمی شود، بلکه شامل دغدغهمندی یک کنشگر محیط زیست هم میشود. در آثار او، پابهپای طبیعتدوستی، هراس از تخریب، دلنگرانی از تیر و دام صیاد، بیم از هجوم آدم آزمند، و اندوه از شکوه بر باد رفته موج میزند. سنگینهی پرندهسان او چنانکه خود میگوید، پریدن را سر پرواز دارد/ به دل شوق خوش آواز دارد/ دلش در اضطراب تیر صیاد/ نگاهی سوی چشمانداز دارد. کشتکار خاک را که به هزار نقش و تندیس، ندای زندگی و عشقورزی و خواهشها را سر داده زنده میداند. چنین است که گِلی مرغسان را در شورهزار چنین وصف میکند: دو پایش مانده در گِل، لب پر آواز/ به دل سودای پر غوغای پرواز/ نگاهش دورِ دور و پر تمنا/ سکوتش دارد اما سوز صد ساز.
نمیتوان طبیعتدوست بود و عاشق میهن نبود؛ کشتکار هم چنین است. او آنقدر عاشق ایران است که با دیدن گلسنگی ریزاندام که بر سینهی سنگ گرتهای از نقشهی میهن انداخته، شعری عاشقانه میسراید: تو را ای تمنای دیرینه دوست دارم/ تو را ای صفای دل و دیدهام دوست دارم/ تو را کوچه و کوی و کوه و کویرت/ «تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم». عکسهای کشتکار، معصومیت در خطرِ میهن را در برابرمان گذاشته است؛ بیاییم آستین را برای نگاهداشت این خانهی پدری بالا بزنیم.
پینوشت
* عضو هیات مدیرهی انجمن کوهنوردان ایران
1) شعرهایی که شاعر آن نام برده نشده، از حافظ است.